دانلود داستان ماژور نودهشتيا
ماژور
فاطمه السادات هاشمي نسب كاربر نودهشتيا
۵/۱۲/۹۹
ژانر : تراژدي، اجتماعي
صفحه آرا: فاطمه السادات هاشمي نسب
طراح جلد: SADAT.82
ويراستار: فاطمه السادات هاشمي نسب
تعداد صفحه: ۲۲
تهيه شده در انجمن نودهشتيا
WWW.98IA3.IR
خلاصه:
هر وقت از دردهايم مي گفتم، آدم هايي پيدا مي شدند تا آن جمله فلسفي را به زبان بياورند…
درك مي كنم!
اما نه، شما ها هيچ وقت درك نمي كنيد و نخواهيد كرد، اگر درك مي كرديد، من الان اين گونه پريشان و ديوانه نبودم! مقصر اصلي اين حال من، شماهاييد…
درد و رنج و عذابي كه در آن غوطه ورم، از صدقه سري شماهاست… ببينيد، من رو ببينيد و از حاصل كارها و رفتار هاتون خوشحال باشيد…
مقدمه:
آدماي عادي شرايط خاص من رو درك نمي كنند…
درد و رنج هاي روحي من رو درك نمي كنن…
از كنارم مي گذرند و پوزخندي مي زنن…
ديوانه است!
نه! من ديوانه نيستم…
تنها روحي ام كه در جسمي سرگردان…
اسير فكر هاي پوچي شده ام كه تنها مقصرش…
باور هاي بي خود شماهاست…
مرد از ته راهرو فرياد مي زند:
– بگيريدش بگيريدش الان خودش رو مي كشه…
پرستار ها به طرفش حجوم مي برند و دست هايش را مي گيرند. اما او همچنان به كارش ادامه مي دهد…
محكم سرش را به ديوار مي كوبد، تمام سرش غرق در خون شده است و او، نكند درد را حس نمي كند؟
دو پرستار مرد، دستانش، كه روي ديوار بود را مي گيرند و دو مرد ديگر پاهايش را؛ پرستار پنجم سرنگ بزرگي را سريع به دستانش تزريق مي كند، پسر… آرام مي شود و بي حال روي دست آن ها جان مي دهد. همه نفس آسوده اي مي كشند و او را روي برانكارد مي گذارند. پسر چشم هايش هنوز باز است اما چرا گريه مي كند؟ مگر مي فهمد؟ او درد را حس نكرد، پس چطور مي تواند گريه كند؟ غمگين و با چشماني اشك الود به سقف در حال حركت خيره مي شود و ارام ارام پلك هايش سنگين مي شوند. به احتمال، آن دارو اثر خود را تحميل كرده است.
برچسب: ،
امتیاز:
بازدید: